پسری دید، گل سرخی کوچک،
روییده میان بوتهزار،
نوخاسته و بس زیبا،
بشتافت که بهتر بیند،
که شود غرقهی زیبایی آن.
گل سرخ کوچک، گل سرخ کوچک، گل سرخ کوچک،
گل سرخ کوچک، روییده میان بوتهزار.
پسرک گفت: باید که بچینمت من،
گل سرخ کوچک، روییده میان بوتهزار.
گل به او گفت که چیزی بهجز این خار تو را نیست جواب،
تا ابد، خاطر تو خواهم ماند،
اینگونه دگر نیست مرا رنج و عذاب.
گلسرخ کوچک، گلسرخ کوچک، گلسرخ کوچک،
گلسرخ کوچک، روییده میان بوتهزار.
بیمحابا، پسرک چید
گل سرخ کوچک، روییده میان بوتهزار؛
فریاد برآورد و فروبرد آن خار در دست پسرک، با سختی و درد،
اما که تقلّا به رها کردن خویش، بیثمر پایان یافت،
او فقط کافی بود، که به برچیدن خود تن میداد
گلسرخ کوچک، گلسرخ کوچک، گلسرخ کوچک
گلسرخ کوچک، روییده میان بوتهزار