ناگهان عشق می آید و مرا بی حفاظ بر روی زمین میابد
جایی برای پنهان شدن نیست،جایی برای فرار کردن،بازگشتی نیست
سفر تاره آغاز شده است
ناگهان عشق تمام درها را می شکند
آوازی در درون است
و تمامی نور در چشمان تو
امشب در اینجا می درخشد
مردی را در من بیدار کرده است
و زنی را در تو
و زنی در تو
تمام شب،سر بر روی بالشت
و چشمانی که هرگز بسته نمی شوند
تمام شب،باران بر پنجره می بارد،بیرون
ما همه چیز داریم
ناگهان عشق مرا به جایی می برد که هرگز نبوده ام
دنیایی را که هرگز ندیده ام به من نشان می دهد
تنها می توانستم رویا پردازی کنم
که همیشه خودم را با عاشقی مثل تو بیایم
عاشقی مثل تو
تمام شب،سر بر روی بالشت
و چشمانی که هرگز بسته نمی شوند
تمام شب،در کنار هم،و هیجان با هر تماس
آه،ناگهان عشق مرا به جایی می برد که هرگز نبوده ام
دنیایی را نشانم می دهد که هرگز ندیده ام و تنها می خواهمش
تنها در رازهای تو
مرا بیشتر و بیشتر
و بیشتر و بیشتر دوست بدار