Bana Uyar [Persian translation]

[رفتن به] روستایی که جلوی چشماته راهنما نمیخواد، مشخصه

عاشق شدن برات سخته، اما برای من لازمی

برای تو فقط یک حقیقت وجود داره، که برای خودته

اونقدر از خودت مطمئنی که یه اعتراض من عصبانیت میکنه

اگه قلب میدونست عاشق کی میشه، به همون اندازه میسوخت؟ (اینقدر درد میکشید؟)

اگه قلب، عقل داشت، این همه مدت فریب میخورد؟

اگه قرار نبود زندگی خدمتگذار عشق، و عاشقان برده ی زندگی باشن

کسی حاضر میشد یک لحظه از شادی رو به اندازه ی یه عمر از زندگی حساب کنه؟

زمانی میرسه که تو منو میکشی سمت چاه های نابینا

نمیخوای مشکلو حل کنی، فقط میخوای پیروز شی

خودمو توی یه میدان نبرد درمیابم

میتونی هرکاری که میخوای بکنی و منو به یه دیو تبدیل کنی

اگه قلب میدونست عاشق کی میشه، به همون اندازه میسوخت؟ (اینقدر درد میکشید؟)

اگه قلب، عقل داشت، این همه مدت فریب میخورد؟

اگه قرار نبود زندگی خدمتگذار عشق، و عاشقان برده ی زندگی باشن

کسی حاضر میشد یک لحظه از شادی رو به اندازه ی یه عمر از زندگی حساب کنه؟

بهم میاد، بهم میاد

همه ی اینا

بهم میاد، بهم میاد

عشق همچین چیزیه، من عاشقم!

بهم میاد، بهم میاد

همه ی اینا

آیا عشق سلاحی واضح علیه غم و اندوه نیست؟

[عشق] تمام دار و ندارمه

اگه قلب میدونست عاشق کی میشه، به همون اندازه میسوخت؟ (اینقدر درد میکشید؟)

اگه قلب، عقل داشت، این همه مدت فریب میخورد؟

اگه قرار نبود زندگی خدمتگذار عشق، و عاشقان برده ی زندگی باشن

کسی حاضر میشد یک لحظه از شادی رو به اندازه ی یه عمر از زندگی حساب کنه؟