این گیتار من است که با آن صدای دلنشین اش
مرا به خواندن وامیدارد
وگرنه من نه عشقی به خواندن دارم ونه صدایی برای عرضه.
(گیتارم) دل در گرو این خاک دارد و همچون کبوتری بر فراز آن در پرواز است.
چون آبی متبرک از دعاست، هرچه از آن برخیزد؛
بیانگر غم شکست باشد و یا شادی پیروزی،
مقدس است.
و ترانه من، هدف خود را یافته.،
همانطور که «ویولتا»
میگفت: «گیتار زحمتکشی که بوی
بهار آزادی از آن به مشام میرسد.»
گیتار من در خدمت صاحبان زر و زور و تزویر، نخواهد بود.
ترانه ام، نردبانیست
ساخته ی ما دو؛
که ما را تا اوج ستاره، برکشد.
چون یک ترانه زمانی معنا مییابد که در رگهای کسیکه صادقانه آن را میسراید و در همان حال میمیرد ؛
ضربان نبضی ایجاد کند.
شعرهای من نه برای مدح انسان های فانی است ونه ایجاد حزن در دل دیگران،
بلکه تنها برای این کشور کم پهنا**، سروده شده،
همین»ژرفای بی پایان زمین
که همگان را آرامشگاه است و همه چیز را خاستگاه.
ترانه ای که جسورانه سروده شود
تازگی جاودان خواهد یافت.
تازگی جاودان خواهد یافت.
تازگی جاودان خواهد یافت.
ویکتور خارا***
--------------
* ویولتا پارا
(1917-1967)
شاعر،ترانه سرا، فولکلوریست ونقاش،
از پیشگامان ترانه سرایی نوین شیلی، که عمری در گردآوری و بازسرایی ترانه های فولکلور شیلیایی گذراند.
مشهورترین ترانه او
"سپاس زندگی "
Grasias a la vida
است.
او در سال 1967 با شلیک گلوله به سر خود
خودکشی کرد.
**اشاره به شکل جغرافیایی کشور شیلی.
***
ويكتور خارا در یکی از روستاهای فقير شيلي به دنيا آمد
مادرش ترانه هاي محلي میخواند ویکتور در دانشگاه راه مادر را ادامه داد و در رشته موسيقي سنتي تحصیل کرد و کم کم به شاعر و خواننده محبوب مردم تبديل شد. او اغلب ترانه هایی چپ گرا و برای رنج و سختي مردم فقير میخواند، تا آنکه سال ١٩٧٠ سالوادور آلنده با افکار مارکسیستی كانديداي حزب اتحاد مردمي، رییس جمهوری شیلی شد. (ویکتور از طرفداران او بود و پيش از انتخابات در استاديوم سانتياگو كنسرت بزرگي برگزار كرد اما نمي دانست كه همانجا چندگاهی بعد قتلگاه او خواهدشد.)
صبح ١١ سپتامبر ١٩٧٣ پینوشه فرمانده ارتش شیلی با پشتیبانی مجلس و دیوان عالی کشور ضد آلنده كودتا کرد. هواپيماهاي ارتش كاخ رياست جمهوري را بمب باران كردند و آلنده کشته شد ،ارتش با بسیاری از مردم سانتياگو که به خيابان آمده بودند درگیر شد تعداد دستگير شدگان آنقدر زياد شده بود كه سينماها و استادیوم ها هم به بازداشتگاه تبديل شد
اینجا بود که ويكتور خارا به همراه دانشجویان دستگیر شده به استاديوم سانتياگو منتقل شد. آنجا ٥ هزار نفر از دانش آموزان،دانشجويان و جوانان شهر زندانی بودند
يكي از افسران به ويكتور گفت: شنيده ام آوازه خواني،مي خواهم برايمان آوازي بخواني ويكتور گیتاری طلب کرد و ترانه ی ما پيروز خواهيم شد را خواند
که ناگهان تمام استاديوم دست ها را بالا بردند و با او هم صدا شدند، افسر با ديدن اين صحنه دستور داد انگشتان و دست هاي او را شكستند. و جسد تير باران شده او 5روز بعد گوشه خيابان پيدا شد.
آخرین ترانهٔ او که حکم وصیتنامهاش را داشت روی تکهای روزنامه، توسط یک نفر که از استادیوم جان به در برده بود به همسر ویکتور رسید.
ما پنج هزار نفر اینجاییم
در این بخش کوچک شهر
چه دشوار است سرودی سر کردن
آنگاه که وحشت را آواز میخوانیم
وحشت آنکه زندهام
وحشت آنکه میمیرم
خود را در انبوه این همه دیدن
میان این لحظههای بیشمار ابدیت
که در آن سکوت و فریاد هست
لحظه پایان آوازم