انگار همین دیروز بود که صورتت رو دیدم
تو به من گفتی که چقدر به من افتخار میکنی اما من رفتم
ای کاش چیزی رو که امروز می دونم میدونستم
تو رو در آغوشم میگیرم و درد و رنج رو دور می کنم
برای همه کارهایی که انجام داده ای ممنونم...همه اشتباهاتت رو می بخشم
هر کاری میکنم تا دوباره صدایت رو بشنوم
بعضی وقتها میخوام صدات کنم اما میدونم که تو حضور نخواهی داشت
آه..به خاطر سرزنش کردنت متاسفم
به خاطر هر آنچه که نتوانستم انجام بدم
و من با صدمه زدن به تو به خودم صدمه زدم
به من میگی که اشتباه کردم؟به من کمک میکنی که بفهمم؟
آیا داری من رو مسخره می کنی؟آیا افتخار میکنی به این کسی که هستم؟
هیچ کاری نیست که انجام ندهم تا فقط یک شانس دیگه داشته باشم
تا تو چشمهات نگاه کنم و ببینم که داری برمیگردی
اگر فقط یک روز دیگه زنده باشم
بهت میگم از وقتی که رفتی چقدر دلم برات تنگ شده
آه...این خطرناکه
اصلا درست نیست که سعی کنم زمان رو به عقب برگردونم