ما دو سایه ایم
و دو عزلت نشین
عشق بزرگی
ویران می شود
در میان عادت ها
ما جسارت نداریم
تا این سکوت را بشکنیم
بهتر است متنفر شویم
از یکدگر
تا اینکه بی تفاوت بمانیم
اما من می خواهم که زندگی کنم
زندگی
من می خواهم که دوست داشته شوم
بدرود عشق من ، بدرود
عشق من ، بدرود عشق من
بدرود عشق من ، بدرود
عشق من ، بدرود عشق من
بدرود
ما زندگی می کنیم
در ترکیبی از رنگهای صورتی
و خاکستری یکنواخت
من به چیز دیگری
نیاز دارم
حتی یک گربه که خر خر می کند
می خواهم دنیا را ببینم
چه شادمان و چه غمناک
چه غرق آواز چه در حال غرش
مادامی که وجود دارد
می خواهم شهرهایی را ببینم
که مشغول نوشیدن شامپاین هستند
فرق ندارد سپید یا سرخ
و چشمانی که می درخشند
و مردمانی که در تکاپو هستند
من می خواهم زندگی کنم
زندگی
همچون آنان که عاشقند
بدرود عشق من ، بدرود
عشق من ، بدرود عشق من
بدرود عشق من ، بدرود
عشق من ، بدرود عشق من
بدرود
کتاب هایت را نمی برم
و همینطور ناقوس کلیسا
و رخوت زندگی را
در این خانه ی خاکستری
بدرود عشق من ، بدرود
عشق من ، بدرود عشق من
بدرود عشق من ، بدرود
عشق من ، بدرود عشق من
بدرود
بدرود عشق من...