همچون گذشته تو به من میبخشی چنین مسرتی را
مسرتی که جز تو هیچ کس دیگری به من نبخشیده است
این لبان توست که برایم مسرت زندگی را به ارمغان میآورد
و این از خوش اقبالی من است که تنها برای تو زندگی کنم
چه اهمیتی دارد اگر عشق تو به من کمتر از عشق من به توست
من دوستت دارم انگونه که پنداری تنها یک بار عاشق میشویم
و من اسیر میمانم، اسیر آغوشت
همچون گذشته تو به من چنین مسرتی را میبخشی
شب جادویی میآغازد
مهتاب می تابد و تو اینجایی
کمی احساس گیجی میکنم اگر تو ادراکش نکنی
و تنها به این صورت به تومیگویم
همچون گذشته، بیشتر از گذشته دوستت خواهم داشت
برای زندگی تو زندگیام را میبخشم
دیدن و نوازش کردنت همچون یک رویاست
دستانت در دستانم همچنان میلرزد
همچون گذشته تو به من هر روز را میبخشی
همچون گذشته تو به من چنین عشقی را میبخشی
که امیدوارم بتوانم به تو بازگردانمش
آن هنگام که خوشنود در آغوش تو هستم
همچون گذشته تو به من میبخشی
همچون گذشته چنین مسرتی را.