سیمای عشق در چشمان توست
سیمایی که دلت نمی تواند آنرا نهان کند
سیمای عشق بسیار بیشتر از
کلماتی که می توان به زبان آورد
و بیش از آنچه دلم می شنود، سخن می گوید
خب، نفسم را بند می آورد.
بسختی می توانم برای رسیدن به تو صبر کنم
دستانم را که بدور تو حلقه زده اند، احساس کن
چقدر من منتظرت مانده بودم
تنها به عشق تو ماندم
اکنون که ترا بازیافته ام.
تو سیمای عشق را به یادم می آوری
بر روی چهره ات قرار دارد
سیمایی که زمان توان محو نمودن آن را ندارد
امشب از آن من باش
بگذار شروع باشد
بر بسی شبهایی چون این
بگذار پیمانی عاشقانه ببندیم
و سپس آنرا با بوسه ای تأیید کنیم
بسختی می توانم برای رسیدن به تو صبر کنم
دستانم را که بدور تو حلقه زده اند، احساس کن
چقدر من منتظرت مانده بودم
تنها به عشق تو ماندم
اکنون که ترا بازیافته ام
هرگز نرو
بسختی می توانم برای رسیدن به تو صبر کنم
دستانم را که بدور تو حلقه زده اند، احساس کن
چقدر من منتظرت مانده بودم
تنها به عشق تو ماندم
اکنون ترا بازیافته ام
هرگز نرو
هرگز نرو
ترا بسیار دوست دارم.