مامان هیچوقت یادم نداد چطور عشق بورزم
پدر هیچوقت بهم نگفت چطور احساس کنم
مامان هیچوقت یادم نداد چطور لمس کنم
پدر هیچوقت نشانم نداد چطور (خودم را)درمان کنم
مامان هیچوقت الگوی خوبی نبود
پدر هیچوقت دست مامان رو نگرفت
مامان همه چیز رو برای رو به رو شدن دشوار میدید
پدر هیچوقت مثل یه مرد ایستادگی نکرد
من تنها و دل شکسته با احساساتی یخزده
قدم برداشتم
این (مرحله) را گذراندم
اشتباه فهمیدمش
چطور کسی رو دوست داری
بدون این که صدمه ببینی
چطور کسی رو دوست داری
بدون خزیدن توی پلیدی
مدتهاست که توی زندگی من
ابرها جلوی خورشید را گرفته اند
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
من همیشه فرزند برگزیده خداوند بودم
تبدیل شدم به بزرگترین رسوایی
بهم گفتن که هیچوقت نمیتونم به زندگیم ادامه بدم
ولی اسم من پایندگیه
به تنهایی قدم برداشتم،در حالیکه آرزو میکردم
آشکار بود که تحمل میکردم
این (مرحله) را بگذرانم
اشتباه فهمیدمش
چطور کسی رو دوست داری
بدون این که صدمه ببینی
چطور کسی رو دوست داری
بدون خزیدن توی پلیدی
مدتهاست که توی زندگی من
ابرها جلوی خورشید را گرفته اند
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
سخته که صحبت کنم
که ببینم چه مشکلی درونم هست
سخته که حقیقت رو بگم
وقتی همیشه دروغ گفته ام
چطور کسی رو دوست داری
بدون این که صدمه ببینی
چطور کسی رو دوست داری
بدون خزیدن توی پلیدی
مدتهاست که توی زندگی من
ابرها جلوی خورشید را گرفته اند
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
چطور کسی رو دوست داری
و این(احساس) رو پایدار میکنی
چطور کسی رو دوست داری(کسی رو دوست داری)
بدون سفر کردن به گذشته
مدتهاست که توی زندگی من
ابرها جلوی خورشید را گرفته اند
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری
چطور دوست داری،چطور کسی رو دوست داری