چشمانی دارد
که همه ی رازهایم را می داند
همه اش برده و همه اش باخته
دستانش
کل دنیاست
برای آغوشش هم که میمیرم
خدایا چیزی نخواهم تا وقتی زنده ام
در زیر این آسمان
جز رختخوابی گرم
و چشمان او که آشنای منه
خدایا فرشتگان آسمانی را برایش رهسپار کن
او برنخواهد گشت از بدان دور بدارش
او کسی را نمیخواهد
در این دنیا تنهاست
نمیخواهد هیچ کسی را
خدایا از بدان نجاتش بده
لباني خوردنی
همچون توت فرنگی رسیده
که کسی او را نمیبوسد به غیر از من
خدایا چیزی نخواهم تا وقتی زنده ام
در زیر این آسمان
جز رختخوابی گرم
و چشمان او که آشنای منه
خدایا فرشتگان آسمانی را برایش رهسپار کن
او برنخواهد گشت از بدان دور بدارش
او کسی را نمیخواهد
در این دنیا تنهاست
نمیخواهد هیچ کسی را
خدایا از بدان نجاتش بده